دلنیادلنیا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
پیوند عاشقانه ما پیوند عاشقانه ما ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

نی نی خوشکله

دلنوشته های قدیمی مامان

سلام به روی ماهت عزیزدلم. دیروز داشتم دفتر خاطراتم وورق میزدم .چندتا از نوشته هامو دیدم دوس داشتم تو وبت بذارم. قبلش از پیشرفتای جدیدت بگم. نفس مامان با رورووکت حسابی راه افتادی.وقتی مامان تو اشپزخونس میای پیشم وشیطونی میکنی.منم چیزایی که ممکنه برات خطرناک باشه رو میذارم رواپن که کار خطرناک نکنی. وقتی خیلی ذوق زده میشی چنان جییییییییییییغ بلندی میکشی که نگو.فدای جیغ کشیدنت بشم من خوشکلم.دیگه کاملا مامان ومیشناسی ویه لحظه منو نبینی گریه میکنی .البته غرغرو نیستیااااااا منم وقتی مامانی وسفت بغل میکنی خیلی ذوق زده میشم. نشستنتم پیشرفت کرده البته هنوز اطرافتو که امکان داره بیفتی وبالش میذلرم که اگه افتادی طوری نشه.  ...
25 فروردين 1393

اولین سفر دلنیا به اصفهان

سلام به روی ماهت عزیزدلم.   2 روز پیش یعنی 21/1/93بابایی یه دفه تصمیم گرفت بریم اصفهان. به مادری زنگ زدیم .اونا هم موافق بودن .تا بعد از ظهر وسایل واماده کردیم وبه سمت اصفهان حرکت کردیم . شب رفتیم خونه دایی مادری . عزیزم تو ساعت 11 خوابیدی و ساعت 7صبح بیدار شدی .نهار واماده کردیم ورفتیم هشت بهشت . خیلی باصفا بود نهار وخوردیم وتو همچنان بیدار بودی .کلی عکس گرفتیم. بعد رفتیم میدان نقش جهان .ودلنیا جون همچنان بیدار بود .چون بار اول بود که اومده بودی اصفهان .دوس داشتی همه جا رو خوب ببینی . بعد رفتیم بازار واخرای خریدمون بود که سرتو اروم گذاشتی رو شونه مامان ...
24 فروردين 1393

مراقبت 7ماهگی دخملی

سلام به روی ماه دخمل نانازم.   نفس مامان امروز بایه هفته تاخیر برای مراقبت 7ماهگیت رفتیم مرکز بهداشت. وزن 10/500 -قد 76 سانتیمتر-   وقتی نشستی رو ترازو به خانومه لبخند زدی.گفت ماشالله دخمل خوش اخلاقی .بعدش گفت ماشالله داری تپل میشی .باد مواظب باشم اضافه وزن نگیری...... عزیزم الهی مامانی بمیره .الان که داشتم مینوشتم .تو نشسته بودی یه دفه با سر خوردی زمین .خیلی گریه کردی به زور ارومت کردم . بعد شیر خوردی والان خوابیدی .خودم گریم گرفته .الهی بمیرم نبینم گریه کنی .خودمو نمیبخشم مواظبت نبودم.....   اره عزیزم داشتم از مرکز بهداشت میگفتم گفت ماشالله همه چی عالیه.تا یه سالگی فقط باید با مزه ها اشنا بشی...
21 فروردين 1393

خاطره سیزده بدر 93 و7ماهگی نفسم

هفت ماهگیت مبارک نفسم همه کسم .همه وجودم فدات .جیگر من .ناناز من.       قبلا گفته بودم میخوایم بریم اصفهان ولی چون ماشینمون خراب شدوایام تعطیلات تعمیرگاه مناسبی باز نبود نتونستیم بریم .لابد حکمتی داشته.روز سیزده بدر خونه مادری دعوت بودیم خورشت خلال درست کرده بود.جاتون خالی خیلی خوشمزه بود.چون هواسرد بود نتونستیم بریم بیرون نهارمون وخوردیم وساعت 3:30بعدازظهررفتیم پارک کوهستان یزد خیلی شلوغ بود جای سوزن انداختن نبود.هوا ابری بود ومیخواست بارون بیاد چند تا عکس انداختیم.خداروشکر قبلش تو خونه حسابی خوابیده بودی وسرحال بودی وهمکاری میکردی عزیزدلم جیغ زدنات پیشرفت کرده و ولووم صد...
14 فروردين 1393

خاطرات اولین عید نوروز دلنیاکوچلو

                      سلام به مامانای عزیز ونی نی های گلشون.    این عید باستانی وبه همتون تبریک میگم .ایشالله بهترین لحظه هارو درکنار هم تجربه کنین.   عزیزدلم لحظه تحویل سال وخونه مادری بودیم .دلنیا جونم پارسال این موقع ها هنوز تو شکم   مامان بودی .میدونی روز تحویل سال مامانی حالش بد شده بود.همراه بابایی رفتیم بیمارستان                              &...
14 فروردين 1393

اولین بهار نفسم

                                         عزیزدلم کم کم داره بوی اومدن بهار به مشام میرسه درختا شکفوفه دادن   .خیابونا سبز شدن .   زمستون داره کوله بارشو میبنده وجاشو به بهار میده   عزیزم بهار امسال حال وهوای دیگه ای داره چون خدا یه دسته گل زیبا بهمون   داده .   نفس مامان با اومدنت بهار امسال و برامون گلستان کردی   همه کسم این اولین بهاریه که با چشای نازت میبینی .ایشالله 120 ...
20 اسفند 1392

شروع جیغ زدن های دلنیا جونم

امروز 18/12/92 جیغ زدن های دلنیا جونم شروع شده. چهره دلنیا اینجوری میشه:   1 - وقتی خوابش میاد   2-وقتی چیزی ببینه وبهش ندم. 3-وقتی گرسنه باشه. 4-وقتی سکسکه اش زیادی طول بکشه. 5-وقتی خودشو خیس کرده باشه. اره دختر گلم دیگه یواش یواش شیطونیات داره شروع میشه. البته نا گفته نمونه که جیغهای دخملم خیلی اروم وملایم ودوس داشتنیه. فدای صدای نازت بشه مامانی.   ...
19 اسفند 1392