دلنیادلنیا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
پیوند عاشقانه ما پیوند عاشقانه ما ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

نی نی خوشکله

4ماهگیت مبارک نفس مامان

  سلام به روی ماهت نفس مامانی دیروز 4ماهت کامل شد.با بابایی می خواستیم بریم واکسن بزنیم که عمه مهسا زنگ زد.گفت منم همراتون میام. الهی مامانی فدات بشه .توماشین که بودیم اخم کرده بودی وتوفکر بودی من ومهسا گفتیم انگاری میدونه میخواد بره واکسن بزنه حس ششمش کار میکنه . همه کسم مامانی که دلش کباب شد. عزیزدل مامان وقتی واکسن زدی یه خورده گریه کردی ولی زودی اروم شدی . قد و وزن ودور سرت هم گرفتن .گفتن ماشالله عالیه وشیر خودت واسش کافیه. واسه نشستنت هم پرسیدم گفتن تا 6ماهگی نباید بشینی .همون چیزی که خاله سارا گفته بود. بعدش اومدیم خونه فدات بشم دیگه جای واکسنت درد نمیکنه چون گریه نکردی .الانم...
15 دی 1392

اولین تلاش های نفس مامان واسه نشستن

الهی مامان فدات بشه .همه کسم.   امروز یه کاری کردی که حسابی مامانی وذوق زده کردی .نفس مامان بغل مامانی نشسته بودی که یه دفه متوجه شدم داری سرتو از رو بالش بلند میکنی وسعی میکنی بشینی .وااااای خداجونم خیلی خوشحال شدم .دلنیای کوچلو داره یواش یواش بزرگ میشه وچیزای جدید ومیخواد تجربه کنه . عزیزمامان اینجا3ماه و26روز داری الانم که دارم این خاطرات ومینویسم داره با بابایی باهمون الفبای کودکانه حرف می زنه . دلنیا هزار ماشالله خیلی ارومه .شبا رو خوب میخوابه .صبح هم چشای نازشو باز میکنه وباخنده های شیرینش از خواب بیدار میشه . خداهمه بچه هارو واسه مامان باباهاشون حفظ کنه . ...
10 دی 1392

عکسهای اولین شب یلدای نفسم

عزیزم اینجا3ماه و20روزته چه معصومانه خوابیدی نفس مامان .خوابای خوب بببینی   فدای چشمای نازت فرشته کوچلوی خوشکلم   دستای کوچلوشو چطورمشت کرده .ای جوووووووووووووونم فدات بشه مامان خوب بغل مادری واسه خودت حااااااال میکنی نفسم .     فدای خنده هات زندگی مامان   چی شده مامانم فدای اخم خشکلت بشم     ای جوووووووووونم زبونشو بخورم           ...
6 دی 1392

اولین مسافرت نی نی مون به کرمانشاه

سلام این مدت نبودیم با دلنیا وبابایی وعمه مهساومادری رفتیم کرمانشاه . الهی مامانی فدات بشه ساعت 8 شب حرکت کردیم همینکه سوار ماشین شدیم خوابیدی تاساعت 12شب که رسیدیم قم .اونجا بابایی خوابش می اومد .یه ساعتی خوابیدیم البته من ونفسم بیدار بودیم چون همینکه ماشین متوقف می شد خشکل خانم هم بیدار میشد وشیر می خواست.بابایی که بیدار شد حرکت کردیم نی نی خشکل ماهم گرفت خوابید. تو راه خیلی برف اومده بود وهواسرد بود.خداروشکر اذیت نشدی . وقتی رسیدیم کرمانشاه رفتیم خونه اقاجون .خیلی خوشحال شدن .مامان بزرگ هم کلی ذوق زده شد.خاله فرشته و فاطمه جونم اونجا بودن . خیلی دوست داشتن .می خواستن بخورنت.فاطمه سرما خورده بود.ازیه ط...
2 دی 1392

یلدا مبارک

دلنیای مامان دیشب اولین شب یلدای زندگیتو گذروندی. خونه مادری دعوت بودیم .بعدشم رفتیم خونه ندا دوست مادری . بابایی مجبور شد به خطر یه کاری با دایی شهاب ودایی شهرامت برن کرمان.متاسفانه پیشمون نبود. خشکل مامان نداخانم یه اکواریم خشکل داشت که پراز ماهی های جورواجور ولاک پشت بود که خیلی توجه تو رو به خودش جلب کرده بود .طوری با این چشای نازت حرکت ماهی ها رو دنبال می کردی که می خواستم بخورمت .نفس مامان داری کم کم بزرگ میشی.ونسبت به اطراف خودت هوشیارتر. 2روزه که صداهای جدید از خودت بروز میدی وهمه رو ذوق زده می کنی . تو چشامون زل میزنی وبازبون بچگونه باهامون حرف می زنی .الهی مامانی فدات بشه. ...
2 دی 1392

تغییر ساعت خواب خشکل خانم

جیگر مامانی ماه اول تولدتت شبهارو کامل میخوابیدی وصبح ساعت 7باصدای ناز ودوست داشتنی بیدارمیشدی وصبحونه میخواستی. طوری با چشمای نازت نگاه میکردی که دوس داشتم بخورمت .ولی خیلی کوچلو بودی /الهی مامانی فدات بشه که اینقد دلبری می کنی /ولی الان که2ماه وده روز داری ساعت خوابت تغییر کرده تاساعت 3:30بیداری من وبابایی هم تاوقتی بخوابی باهات بازی می کنیم تاخوابت ببره . صبح  هم تاساعت 12میخوابی راستش عزیز دل مامان روزها که همش خوابی دل مامان واست تنگ میشه واسه شیرین کاری وخنده های نازت . امروز رفتیم خونه مادری .باعمه مهسا ومادری کلی بازی کردی خندیدی خیلی خوش گذشت . الان داشتیم با بابایی  ...
14 آذر 1392

خاطرات قبل ازتولدتا2ماه بعدازتولد

بنام خدای زیبایی ها /دلنیای عزیزم این خاطراتو مینویسم که وقتی بزرگ شدی بخونی /منو بابات بهمن ماه سال 86باهم اشنا شدیم اون موقع من دانشجوبودم /تامرداد 87نامزدبودیم27مرداد عقدکردیم 21اذرهم ازدواج کردیم منوبابایی خیلی نی نی دوس داشتیم ولی به خاطر درس ودانشگاه فرصتش پیش نیومد .چون دوس داشتم اگه نی نی داشته باشم هیچی باعث نشه ازش دور باشم یا مسئولیت مادربودنو بخوبی انجام ندم .لحظه شماری میکردم درسم تموم شه تایه فرشته شیرین ودوس داشتنی بیاد توزندگیمون /اذرماه سال 91هنوزیه ترم از دانشگام مونده بود ولی دیگه صبرمون تموم شده بودبالاخره واسه نی نی دار شدن اقدام کردیم .دوستام خیلی می گفتن بذار درست تموم شه بعد ولی من دیگه تحم...
14 آذر 1392

دخترخاله فاطمه

فاطمه کوچلو دختر خاله دلنیاست .ماشالله خیلی دوس داشتنی ونازه .دلم خیلی واسش تنگ شده /هروز تلفنی باهم حرف میزنیم وعزیز خاله هروز سراغ دلنیا رو میگیره ومیگه کی میاین .فداش بشم با اینکه 2سال و7ماه داره خیلی قشنگ باهام حرف میزنه ...
14 آذر 1392