خاطره سیزده بدر 93 و7ماهگی نفسم
هفت ماهگیت مبارک نفسم همه کسم .همه وجودم فدات .جیگر من .ناناز من.
قبلا گفته بودم میخوایم بریم اصفهان ولی چون ماشینمون خراب شدوایام تعطیلات تعمیرگاه
مناسبی باز نبود نتونستیم بریم .لابد حکمتی داشته.روز سیزده بدر خونه مادری دعوت بودیم
خورشت خلال درست کرده بود.جاتون خالی خیلی خوشمزه بود.چون هواسرد بود نتونستیم بریم
بیرون نهارمون وخوردیم وساعت 3:30بعدازظهررفتیم پارک کوهستان یزد خیلی شلوغ بود جای
سوزن انداختن نبود.هوا ابری بود ومیخواست بارون بیاد چند تا عکس انداختیم.خداروشکر قبلش
تو خونه حسابی خوابیده بودی وسرحال بودی وهمکاری میکردی
عزیزدلم جیغ زدنات پیشرفت کرده و ولووم صدات رفته بالاتر الهی فدات بشم با کمک مامانی تاتی
تاتی راه میری وقدم میذاری .
دیروز میخواستم بینی تو تمیز کنم چون نی نی ها رو بینی شون حساسن نمیذاشتی .بعدش
عمه مهسا بغلت کردوتو از بالا بهم نگاه میکردی و میخندیدی .حالت بچه هایی وداشتی که وقتی
باهاشون بازی میکنی و دنبالشون می دوی واونا هم با خوشحالی وکمی ترس جیغ میزنن
ومیخندن.خیلی بامزه شده بودی الهی فدات بشم چقد توجیگری.
چون کامپیوترمون هنگیده فعلا امکانش نیست عکس بذارم.شرمندههههههههههه
راستی عکسهای بهار دلنیا رو در ادامه مطلب پست قبلی گذاشتم حتما ببینید .مرسیییییییی