دلنوشته های قدیمی مامان
سلام به روی ماهت عزیزدلم.
دیروز داشتم دفتر خاطراتم وورق میزدم .چندتا از نوشته هامو دیدم دوس داشتم تو وبت بذارم.
قبلش از پیشرفتای جدیدت بگم.
نفس مامان با رورووکت حسابی راه افتادی.وقتی مامان تو اشپزخونس میای پیشم وشیطونی میکنی.منم چیزایی که ممکنه برات خطرناک باشه رو میذارم رواپن که کار خطرناک نکنی.
وقتی خیلی ذوق زده میشی چنان جییییییییییییغ بلندی میکشی که نگو.فدای جیغ کشیدنت بشم من خوشکلم.دیگه کاملا مامان ومیشناسی ویه لحظه منو نبینی گریه میکنی .البته غرغرو نیستیااااااا
منم وقتی مامانی وسفت بغل میکنی خیلی ذوق زده میشم.
نشستنتم پیشرفت کرده البته هنوز اطرافتو که امکان داره بیفتی وبالش میذلرم که اگه افتادی طوری نشه.
حالا دلنوشته های مامان در سال 10/9/85...
وان زمان که به فراسوی طبیعت می نگرم .وبا تلسکوپ خیالی به کهکشان ها وستاره ها نظری
می افکنم وان را به عنوان یکی از زیبایی های خلقت افریدگار احساس میکنم .شور وشوق
شگرفی سراسر وجودم را فرا می گیرد
وانگاه که سر به زیر می افکنم ودانه هایی را که با تلاش در حال بیرون امدن از خاک هستند وبه
دنیای پر از نور سرک می کشند .حس زندگی ودوباره زیستن به من دست می دهد
ناگهان صدای قطرات اب را می شنوی اری ... ابرها شروع به باریدن کرده اند .وسرزمین سبز را
سیراب می کنند .چشمه های اب را که خروشان به راه خود ادامه می دهند ودر مسیرشان به
سنگهای سخت برخورد میکنند ودر نهایت از ابشاری بلند به پایین سرازیر میشوند .وزیبایی حیرت
انگیزی را جلوه گر میشوند
واینها تنها گوشه کوچکی از این همه زیبایی خلقت خداوند است...
برفای دونه دونه میان چه عاشقونه
زمینو می پوشونن گلهارو می خشکونن
دختر یکی یه دونه میاد بیرون از خونه
برفارو جمع میکنه ادم برفی میسازه
تو این ولایت غریب با این چشای خیره بین
فانوس به دست تو تاریکی می رفت توی کوچه ها
درسته که تو کوچه ها پرنده پر نمیزنه
ولی یه شاپرک داره به این سو ان سو می پره
انگار که اشیونشو بین گلهای یاسمن
گم کرده و ویلون شده تو کوچه ها
با این بالهای قشنگش پر میکشه تا اسمون
می درخشه توی هوا اون بالهای رنگارنگش
رنگین کمون میشه وبعد تواسمون غیب میشه
وقتی دوباره شب میشه یه ستاره افزون میشه
این شعرم که با زبون سنندجی گفته شده ویکی از دوستای دوران دانشگاه براومن خوند وتقدیم به دخملی میکنم
چاوکانم چاوکانم چاوکانی توی دوی
شو له تاوی چاوکانت چاوکانم ناخوی
چاوکانم بسی غربت بیروا
چون بژیم اخر عزیزم تو لوی من لیروا