بالاخره اومدیم
سلام به روی ماهت نفسم .همه وجودم .ای زیباترین هستی ام.
قبل از هرچیزی از همه دوستای گلم که به یادم بودن ممنونم مخصوصا ساراجون
دوست عزیزم .خیلی خوشحالم دوستای نازنینی مث شما دارم ...
دلنیای عزیزم مامانی شرمندس که اینقد دیر کردم ونتونستم به وبت سر بزنم
ولحظه های شیرینی و که با مامانی می گذرونی وبه موقع ثبت کنم .
اولش به خاطر یه کاری مجبور شدیم بریم کرمان .اونجا هوا خیلی گرم بود ولی تو
لباسای تابستونی پوشیده بودی .
وقتی برگشتیم چند روز بعدش مادری وبابایی به همراه پدربزرگ بابایی رفت
کرمانشاه بازم خیلی فرصت نشد به وبت سر بزنم فقط در همین حد که بتونم
نظرات وبخونم .
از لطف همتون ممنون .از دور می بوسمتون .
واما پیشرفتهای نفس مامان...
دلنیا دیگه خیلی خوب میتونه بشینه
اولین کلمه ای که باصدای ازت به زبون اوردی ددد وگ گ گ
فدات بشم الهی
اون روزی رفته بودیم فروشگاه با دیدن پنکه سقفی شروع به خندیدن کردی وبا
صدای بلند جیغ میزدی .
من ومهسا مردیم ازخنده
لثه هاتم متورم شده ولی خبری از مرواریدای ناز نیست .
در مورد خوابتم شب ساعت 10 و11 میخوابی وصبح ساعت 9و10 از خواب بیدار
میشی ظهر هم که ما میخوایم بخوابیم تو هم مث همیشه همکاری میکنی
ومیخوابی البته اینا فقط وقتی خونه خودمونیم .ولی خونه مادری که هستیم چون
با دیدن مادری عمه مهسا ذوق زده میشی دیرتر میخوابی .
با روروئکتم حسابی راه افتادی .مادری یکی دیگه واسه خونه خودشون خریده که
رفتیم اونجا بی روروئک نباشی وخوش بگذرونی .
موهاتم یه خورده بلند شده البته جلوی موهات بلندترن .
چندروز پیش با عمه مهسا رفته بودیم بانک با اینکه خوابت می اومد وگرسنه هم
بودی .موقعیتشم نبود بهت شیر بدم با این حال با این حال مث دختر خانومای با
ادب وخشکل اروم روصندلی نشسته بودی دریغ از یه خورده نغ ونوغ...
ماشالله به دخمل نی نازم .خدا رو روزی هزار بار به خاطر داشتن چنین فرشته ای
شکر .از همین الان معلومه چه دخمل صبوری هستی .همیشه مامانی وبخاطر
این همه صبوری وفهم بالا شرمنده میکنی .امیدوارم بتونم مامان خوبی برات
باشم و وظیفه مادری وکامل ادا کنم .
راستی یه خورده با عروسکات واسباب بازی که بازی میکنی خسته میشی وچیز
جدید میخوای .
کلا تنوع رو خیلی دوس داری .هنوز چهار دست وپا راه نمیری ولی وقتی دراز
کشیدی 360 درجه میچرخی ویه خورده عقب میری غلتم میزنی .
چیز شیرین دوس نداری ولی غذاهای ترش ومیوه ترش دوس داری
الان که دارم این خاطرات وثبت میکنم تو رو شکم دراز کشیدی سرتو گذاشتی رو
متکا .چشای نازتو خمار کردی یه لبخند خشکل رو لبای نازته .یه دفه چشای نازت
متوجه مامان شد نگام میکنی
فدای ناز نگاهت ای دخمل نازم .
مامانی خیلی کنجکاوانه به اطراف نگاه میکنی وقتی تلویزیون روشنه وکسی جلوی چشمات باشه سرتو تکون میدی که تلویزیون وببینی .
پاهاتم با دستای کوچولو ونازت میگیری مامانی هزار ماشالله باشه واست .
همه کسم حس میکنم خدا خیلی دوسم داره که نی نی ناز وهمه چی تمومی
مث تو رو بهم داده .
خدایا بازم شکرت...
الان دقیقا 7ماه و29 روز داری.
دوستای گلم شرمنده هنوز نتونستم بهتون سر بزنم در اولین فرصت میام
.دوستون دارم
بفرمائید ادامه مطلب
اینجا باغ دولت اباد یزد
اینجا از روستاهای باصفای یزده .خیلی جای قشنگی بود .تو شهر کویری واقعا زیباست
بقیه عکسها رو توشهر بم انداختیم.