پیشرفتای دلنیای نااااازم
نفس مامان الان که دارم برات مینویسم 5ماه و22روز داری
دلنیا جونم هزار ماشالله مث همیشه اروم ودوست داشتنی هستی ومن
وبابایی بهترین لحظه هاروباهات میگذرونیم .
عزیزدلم دیروز که با عمه مهسا ومادری صحبت می کردیم واز گذشته ها
میگفتیم تو این 5ماه ونیم فقط یه بار گریه کردی .اونم با هم تو خونه تنها بودیم
وتو تقریبا یه ماهه بودی .استفراغ کردی طوری که از بینیتم اومده بود
بیرون.مامانی خیلی ترسیدم زود به مادری زنگ زدم .اونا هم سریع خودشونو رسوندن .ایشالله هیچموقع تو زندگی گریه نکنی عزیزدلم.
مامانی روزی هزاربار خدارو به خاطر داشتنت شکر میکنم.
پیشرفتهای نفس مامان
عزیزدلم روز به روز قدرت دستای کوچلو ونازت بیشتر میشه واگه چشمت به چیزی بیفته وبهت ندیم ناراحت میشی.
کارتون خیلی دوس داری و با علاقه نگاه میکنی.
بچه های کوچیک ومیبینی با زبون بچگونه باهاشون حرف میزنی .
چند روز پیش سودابه دوست مادری اومده بود خونشون .دختراش نیلوفر ونازی
هم بودن .ماهم اونجا بودیم.تو بادیدن نازی ذوق زده شدی ومیخندیدی ودستتو
میبردی طرفش و میخواستی بغلش کنی عزیزم میدونستی که سنش کمه
.نازی 8سالشه درسته نی نی نیست اما چون کوچیکتر از بقیه بود بیشتر با اون جور بودی .
عزیزم چند ماهی میشه شبها مای بیبیت نمیکنم چون جاتو خیس نمیکنی حتی تا
ساعت 9و10 که خوابی شلوارت خشکه .وقتی بیدار میشی بدون اینکه گریه
کنی با دیدن مامانی ذوق میکنی ومیخندی مامانی هم بی نهایت از دیدن روی
ماهت لذت میبره و انرژی میگیره .عزیزم یه ساعت با مامانی بازی میکنی
بعدش دوباره میخوابی که مامانی کاراشو انجام بده .فدات بشم الهی .
یه هفته دیگه باید واکسن 6ماهگیتو بزنی امیدوارم اذیت نشی نفس مامان.