یلدا مبارک
دلنیای مامان دیشب اولین شب یلدای زندگیتو گذروندی.
خونه مادری دعوت بودیم .بعدشم رفتیم خونه ندا دوست مادری .
بابایی مجبور شد به خطر یه کاری با دایی شهاب ودایی شهرامت برن کرمان.متاسفانه پیشمون نبود.
خشکل مامان نداخانم یه اکواریم خشکل داشت که پراز ماهی های جورواجور ولاک پشت بود که خیلی توجه تو رو به خودش جلب کرده بود .طوری با این چشای نازت حرکت ماهی ها رو دنبال می کردی که می خواستم بخورمت .نفس مامان داری کم کم بزرگ میشی.ونسبت به اطراف خودت هوشیارتر.
2روزه که صداهای جدید از خودت بروز میدی وهمه رو ذوق زده می کنی .
تو چشامون زل میزنی وبازبون بچگونه باهامون حرف می زنی .الهی مامانی فدات بشه.
ساعت 11شب بود که برگشتیم خونه مادری .توراه خونه تو بغل مادری بودی (بازم ماشین سواری )فدای دخمل نازم بشم که اینقد ماشین سواری دوست داری وذوق می کنی.
وقتی هم رسیدیم خونه زودی گرفتی خوابیدی نفس مامان.