27ماهگی نفسم دلنیا
سلام نفس مامان 27ماهگیت مبارک عزیزدلم این روزا حسابی شیرین شدی و واقعا نمیتونم لذت داشتنت و واینکه با تو بودن چقد عالیه واینکه لحظه هارو باتو بودن بهشته برام وتوصیف کنم وقتی چیزی میخوای وبرات میارم میگی مرسی وقتی میگم این کارو انجام بده میگی چشم همه وجودم فدای معصومیت وپاکیت عزیزم دلنیا جونم به واسطه کارمون تو همیشه همراهمون هستی وتو جلسات شرکت میکنی وماشالله تودل برو وجذاب واجتماعی هستی وهمه این خصوصیات وتحسین میکنن 2هفته ای میشه از پوشک گرفتمت البته پیش بینی خودم قبل...
نویسنده :
مامان دلنیا
8:54
عکسای دلنیا در24تا 26ماهگی...
سلام خوشکل خانوم مطالب جامونده از پست قبلی و بگم: &...
نویسنده :
مامان دلنیا
20:30
مابرگشتیم...
سلام به روی ماهت عزیزدلم امیدوارم هرلحظه این خاطرات ومی خونی سالم وشاد باشی عزیزم مامانم (که شما بهش میگی دادا)حالشون بد شده بود وچند روزی ای سی یو بودن وقتی دایی شهرام بهم زنگ زد شوکه شدم وخیلی ناراحت شدم بعد باخاله فرشته حرف زدم وهمش گریه میکردم واز خدا میخواستم مامانمو بهمون برگردونه مادر خیلی عزیزه خدا همه مامانا رو حفظ کنه حالا من که از خونوادم دورم واقعا سخته گفتم اگه بزرگ شی وبخای ازدواج کنی هیچوقت نمیذارم بری شهر دیگه که مث من غصه دار شی وتو غربت بمونی عزیزم از پیشرفتات بگم حسابی ش...
نویسنده :
مامان دلنیا
15:09
2سالگی همه زندگیم
سلام نفسم عزیزکم الان که میخوام برات بنویسم قلبم وتمام وجودم سرشار از عشق به داشتنته نفس مامان 2ساله که همه زندگیم شدی ونفسم به نفست بنده عزیزم واقعا شرمندتم امسال نتونستیم برات تولد بگیریم چون واقعا تو شرایط سختی هستیم تولدت مبارکه ایشالله همیشه سلامت وشاد باشی عزیزدلم بدون که من وبابا عاشقانه دوستت داریم و همیشه به خاطر داشتنت به خود می بالیم ایشالله یا سال دیگه یا به محض اینکه این مشکلات تموم شه برات جشن میگیریم البته هدیه های تولدتو گرفتی من وبابایی برات یه تک پوش طلا گرفتیم عمه مهسا یه دست لبا...
نویسنده :
مامان دلنیا
19:19
23ماهگی دلنیای نازم
ادامه پست 22ماهگی...
سلام به روی ماه نازنین دخترم الهی مامان فدات شه اینقد ماهی دیشب رفته بودیم پارک .یه عالمه نی نی هم اونجا بود حسابی خوش گذروندی .دیگه کاملا مستقل با وسایل بازی میکردی وبا نی نی ها ارتباط برقرار میکردی وقتی سرسره بازی میکردی یه بار نوبتتو دادی به یه نی نی کوچولو خیلی مهربون وبا گذشتی یه دفه سروکله یه گربه پیدا شد وتو رفتی سراغش همش میگفتی پیشی پیشی یه پسر کوچولو اومد گربه رو اذیت کنه تو داد زدی که کاریش نداشته باشه وکلی نگران گربه ملوس شده بودی بعد از اینکه حسابی بازی کردی ساعت00:30 بود گفتم بر...
نویسنده :
مامان دلنیا
11:40