دلنیادلنیا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
پیوند عاشقانه ما پیوند عاشقانه ما ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

نی نی خوشکله

مابرگشتیم...

1394/8/27 15:09
نویسنده : مامان دلنیا
727 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی ماهت عزیزدلم

 

امیدوارم هرلحظه این خاطرات ومی خونی سالم وشاد باشی

 

عزیزم مامانم (که شما بهش میگی دادا)حالشون بد شده بود وچند روزی ای سی یو بودن

 

وقتی دایی شهرام بهم زنگ زد شوکه شدم وخیلی ناراحت شدم بعد باخاله فرشته حرف زدم

 

وهمش گریه میکردم واز خدا میخواستم مامانمو بهمون برگردونه

 

مادر خیلی عزیزه

 

خدا همه مامانا رو حفظ کنه

 

حالا من که از خونوادم دورم واقعا سخته گریه

 

گفتم اگه بزرگ شی وبخای ازدواج کنی هیچوقت نمیذارم بری شهر دیگه که مث من

 

غصه دار شی وتو غربت بمونی غمگین

 

عزیزم از پیشرفتات بگم حسابی شیرین زبون شدی وجمله میگی

 

مامان اب بده -باباخوابیده-بریم-مامان ودوست دارم-تاب تاب عباسی-

 

ماست خوام(میخوام)-کفشامو بده-کلا حرف زدنت خیلی خوب شدهجشن

 

راستی یه چیز بامزه:خوشمزه

 

خونه مادرجون بودیم میخواستی بری تو اتاق عمه .عمه جلوتر رفت تو اتاق

 

که چیزیایی که ممکنه خراب کنی وبرداره که کیسه اب گرم هم بود که عمه ورش داشته بود

 

بعد یه دفه گفتی :

 

مامان عمه بردش قه قهه

 

به خدا دیگه اینقد خندیدیم خیلی بامزه بود

 

دیگه اینکه تو پیش مادر جون نشسته بودی وعکسای داخل گوشی ومیدیدی

 

چون خیل ملوس بودی بابایی اومد بوست کنه

 

تو گفتی :چااااااااااااااااااااای

 

یعنی برو چاییتو بخور دیگه پوکیدیم از خندهقه قهه

 

الفبای انگلیسی هم میگی وباتلاش مامانی ایشالله حفظ میشی

 

اهنگ میذاریم قشنگ باهاش میخونی البته کلماتی ازش وجامیذاری ولی عالی میخونی

 

وقشنگ میری تو حس ودستاتو تکون میدی و واقعا اجرای فوق العاده ای داری

 

هفته پیش با همکارای شرکت رفته بودیم پارک کوهستان ودوچرخه سواری کردم خیلی باحال بود

 

دوران راهنمایی سوار شدم یه کم استرس داشتم ترسو

 

ولی همین که بابایی گفت برو رفتم وخیلی عالی بودجشن

 

چند روز پیشم یه جلسه داشتیم که رفتم صحبت کردم براشون

 

یه کنفرانس کوچولو بود ولی خیلی بهم انرژی داد ومامانی حسابی مورد تشویق قرار گرفتقویتشویق

 

مراقبت 2سالگیتم

 

اگه اشتباه نکنم قدت 96 بود

 

وزنت 13/50یا14 بود

 

که عالی بود ماشالله

 

اگه مطلبی جا مونده باشه همراه عکس بعدا میذارم

 

27/8/1394

 

پسندها (2)

نظرات (4)

مامان افسانه
27 آبان 94 16:18
سلام دوست خوب و مهربونم از شنیدن خبر کسالت مامان خوبت خیلی ناراحت شدم ان شاالله خییییل زود خوب بشن و سایه اشون بالا سر شما باشه دلم خیلی برای دلنیا جونم تنگ شده زودی ازش عکس بذار فدای حرف زدنش جیگر طلاااااااا افرین به دوست موفق و خوبم الهی همیشه پیروز و سربلند باشی
مامان دلنیا
پاسخ
سلام افسانه جون ممنون از ابراز همدردیت منم خیلی دلم براتون تنگ شده. چشم بزودی میذارم عکساشو ودر اولین فرصت میام بهتون سر میزنم دنیا جونو از طرف من ببوسین
مامانه شایلین
28 آبان 94 18:57
ای جووونم ما عکس های این خااانوم خوشگله روکجاببینم؟؟
مامان دلنیا
پاسخ
عزیزم ممنون بزودی عکساشو میذارم
مامان اهورا
29 آبان 94 16:31
سلام عزیزم خوبی؟دلنیا خوبه؟ مامانت که الان بهتره؟خیلی ناراحت شدم واقعا خدا سایه هیچ پدر و مادری رو از سر بچه هاشون کم نکنه و ایشالا همیشه سلامت باشن منتظر عکساتون هستیم
مامان دلنیا
پاسخ
سلام عزیزم ممنون خوبه مامانم هم بهتره خدا رو شکر متشکر ایشالله همه مامان باباها همیشه سلامت باشن
اتی مامان
4 آذر 94 8:47
سلام دوستم،ای وای عزیزم خیلی ناراحت شدم ایشالله که خوب میشن الان حالش چطوره؟بخدا احساس میکردم یه چیزی شده که پیدات نیست،خدا مادر عزیزت رو حفظ ش کنهماشالله به دلنیا جون با این همه پیشرفتخیلی دلم براتون تنگ شده بود
مامان دلنیا
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از ابراز همدردیت خدا رو شکر الان حالشون خوبه ممنون ایشالله خدا همه مادرا رو حفظ کنه دل منم خیلی براتون تنگ شده پسرای گلتو ببوس