23ماهگی دلنیای نازم
سلام خوشکل مامان
23 ماهگیت مبارک فرشته کوچولوی نازم
حدود یه هفته پیش همراه بابایی ومادری وعمه مهسا ونامزدش ودایی بابایی رفتیم مشهد
این اولین باری بود که میرفتی پابوس امام رضا
حدود3روز مشهد بودیم روز اخر یه کوچولو تب داشتی شب هم بدنت خیلی داغ بود
عرق نعنا واستامینوفن خوردی وروز بعدش تبت کاملا قطع شد
اما از 23ماهگیت بگم همه کسم
هزار ماشالله خیلی خانوم وناناز شدی
راستی تو این ماه از شیر گرفتمت
طی 2روز کاملا وابستگیتو به شیر از دست دادی
وماشالله غذا خوردنت بهتر شده واب ومیوه هم خیلی بیشتر میخوری
تعداد مرواریداتم فکرکنم 16تا باشه
شبا هم با لالایی میخوابی
یا اینکه به بابایی میگی عکس عکس (منظورت عکس داخل موبایلشه)
خودم خیلی دلم برا شیر خوردنت تنگ میشه
دیشب عمه مهسا اینا اومدن خونمون وقتی میخواستن برن
تو خیلی گریه کردی ومیخواستی باهاشون بری
به بابایی گفتم بریم بیرون ولی خیلی خسته بود
اومدیم تو
تو هم باگریه رفتی تو اتاق ودر و بستی
اومدم تو اتاق دیدم عروسکاتو بغل کردی وغمگین نشستی
بعدش اشاره کردی به یه صندوقچه کوچیک که از دستت افتاده بود و
وسایل داخلش ریخته بود وهمش میگفتی این این
گفتم اشکال نداره نفسم فدای سرت
اینجوری بود که رفتنشون وفراموش کردی
عاشق اواز خوندنی
صدای موزیک که میشنوی سریع ژست خواننده هارو میگیری ومیخونی
مسواک میزنی نخ دندون میکشی وحسابی مراقب دندونات هستی
قبلا از ماشین لباسشویی نمیترسیدی الان وقتی روشن باشه پاتو اشپزخونه نمیذاری
در مورد دستشویی رفتن حتی اگه نصف شب دستشویی داشته باشی بیدارم میکنی
هزار ماشالله به دخمل نازم وقتی هم میای بیرون سریع میخوابی
عاشق حموم رفتنی و وقتی میری تو حموم دیگ بیرون نمیای
عکسای نفسم در ادامه مطلب
تیپ زدن پایین کار خودته
عکس پایین درحال نقاشی کشیدنی تو حرم
عکس پایینم رفته بودیم تولد مهدی پسر دوست بابایی
عکس پایینم که میخوای کفش عروسکتو بپوشی