پیشرفتهای عسل خانوم
سلام به روی ماهت عزیزدلم
خاطراتی که الان که دارم برات مینویسم 10ماه و15 روزگیته
ولی تاریخ ثبتش تو وب 19روزگیه
عزیزم حسابی شیطون شدی
یه خرده دیر دندون دراوردی ولی 4تا باهم.2تا پایین 2تا بالا
2تا دیگم جوونه زده
فداشون بشم من
با مرواریدا حسابی مامان وسورپرایز میکنی
وگازهای خیلی محکمی نثار مامان میکنی
که واقعا نمیدونم چیکار کنم.
عزیزم داری روزبه روز باهوشتر میشی
خودکار میدم دستت سرشو باز میکنی
میری تواشپزخونه در کابینتو کشوهارو باز میکنی
وسایل داخلشو در میاری
وقتی ماشین لباسشویی روشنه چشم ازش ور نمیداری
2شب پیش ساعت 3.5شب بود
یه لحظه بیدار شدم دیدم نشستی وداری نگاهم میکنی
اروم وبی صدا
منو بابایی خوردیمت.......
اگه چیزی ازت قایم کنم پیداش میکنی
دیروز داشتم یادداشت مینوشتم
گیر دادی به خودکارم
گذاشتم پشتم توهم اومدی پیداش کردی
یابذارم زیر کتاب یا هر جایی پیداش میکنی
کارگاه خوبی میشی
یه پله داریم که بلندتر از حد استاندارده
با کمکش بلند میشی ومیخوای بری بالا
کلا هرچی ببینی باکمکش وامیسی
حدود 30ثانیه بدون کمک وتکیه گاه میتونی وایسی
البته اصلا تکون نمیخوری
از حموم رفتنت بگم وقتی لیفت میزنم
قلقلکت میاد ومیخندی مخصوصا زیر گردنت
اب بازی هم خیلی دوست داری
واصلا دوس داری از وان جداشی
عزیزم چند روز پیش تو خونه حسابی
حوصلم سر رفته بود
چند تا تیکه پارچه بود
تصمیم گرفتم برات لباس بدوزم
اولین تجربه های خیاطیمه.
شاید خیلی خوب نشد باشه
ولی واسه خودم که فکر نمیکردم
یه روز بتونم لباس بدوزم وبدون راهنمایی و...
خیلی ذوق کردم
حالا ایشالل سعی میکنم بیشتر کار کنم
اگه وقت شد برم کلاس ولباسای خوشکل برات بدوزم
اخه کار دست یه چیز دیگس
راستی عزیزم دیروز گوشی بابایی دستت بود
یه دفه گرفتی در گوشت
وبا صدای نازت که قابل توصیف نیست
حرف میزدی
اینقد ناز حرف میزدی ومیخواستی
ادای ادم بزرگا رو در بیاری که میخواستم بخورمت
الهی قربونت برم که داری بزرگ میشی
عکسها در ادامه مطلب .البته فعلا نمیتونم بذارم
کامپیوتر دوباره هنگیده
دوستای گلم ببخشید اینقد دیر عکسارو گذاشتم.
بقیه عکسارو در ادامه مطلب ببینید
ادامه مطلب
وقتی بابایی میره بیرون شما اینجوری میشی.
وقتی اینجوری دستاتو میگیری وباهاشون بازی میکنی
میخوام بخورمت
نیا مامانیییییییییییییییییی
میخوام خرابکاری کاری کنم