زیباترین بهانه زندگیم
سلام عزیزدلم امروز24/11/92دقیقا 5ماه و8روز داری.عزیزدل مامان 2شب پیش
ساعت 4صبح یه لحظه بیدار شدم دیدم توتاریکی خودتو برگردوندی وروشکم
دراز کشیدی وسرتو بلند کردی وداری اطراف ودید میزنی
من وبابایی میخواستیم میخوریمت .البته بابایی اینکارو کرد .فدای چشمای نازت بشم .
عزیزدلم وقتی تو بغلمی اگه چیزی تو دستم باشه دستای کوچلوتو میاری
طرفش واشاره میکنی که بهت بدم.
چای وپرتغال خیلی دوس داری.از حریره بادوم زیاد خوشت نمیاد .
دیگه واسه وعده غذاییت باید یه فکری بکنم چون شیر دیگه برات کافی
نیست.وباید هروز غذاهای خوشمزه واست درست کنم
وقتی میخوایم غذا بخوریم طوری نگاه میکنی وبا چشای نازت میفهمونی که
غذا میخوای که مامانی دلش کباب میشه.
دیشب رفتیم بازار مامانی اولش خواب بودی بعدش که بیدار شدی هرجا که
وسایل مخصوص تو بود با دیدنشون کلی ذوق میکردی .
بعد از ظهر میخوایم بریم
خونه دایی بابایی
ای زیباترین بهانه ام برای زندگی...
ای زیباترین هدیه الهی...
ای که با نگاه معصومانه ات مرا شیفته خود ساخته ای...
وبا لبخند دل فریبت ,دل وقلب وروحم را ربوده ای ...
بی تو هیچم وبا تو دنیا ازان من است...
خدا را به خاطر داشتنت هزاران بار شکر...