42ماهگی وخاطراتی که گذشت....
سلام به روی ماهت نفس مامان
امروز 28اسفند 94است.
فردا صبح به سمت کرمانشاه حرکت میکنیم
از وضعیت مادرم بگم خداروشکر کم کم روبه بهبود است
ولی فعلا به مراقبت احتیاج داره و همه زحمتارو خواهرم میکشه
خدایاخودت کمکشون کن
از پیشرفتات بگم:
چون خیلی وقته خاطراتتو ننوشتم یادم نیست کدومارو گفتم
نقاشی کشیدنت خیلی عالیه.قصه هایی که یاد گرفتی و تعریف میکنی حتی خودت خلاقیت نشون
میدی وتغییرش میدی
حتی نمایش قصه ها رواحرا میکنی.از این کارت معلومه به تئاتر علاقه داری
یه کتاب شعر خریدی درمورد میوه هاست.همه شعرها رو ظرف مدت کمی حفظ شدی .حروف
انگلیسی هم حفظ هستی
خیلی زیاد به من وبابا ومادر واقیه ابراز محبت میکنی
میگی دوستت دارم .بعد من میگم منم دوستت دارم
تو میگی من بیشتر.
دیروزم گفتی خدایا شکرت که یه مامان مهربون بهم دادی بغلت کردم
نمیدونی چقدر حس خوبی بود.
ایبو از خودم یاد گرفتی چون همیشه خدارو بخاطر داشتن فرشته کوچولوی
خودم شکر میکنم.بیشتر وقتا هم دستتو میبری بالا ومیگی خدایا دا خوب بشه امین.
از حموم که میای میگم عافیت باشه .خیلی مودبانه میگی سلامت باشی .
الهی قربونت برم دختر نازم
صبح که بیدار میشی به پنجره نگاه میکنی میبینی هوا روشن شده میگی :
مامان صبح شده.سلام صبح به خیر.ظهرا هم نمیذاری من بخوابم
میگی مامان شب نشده
البته بعضی وقتا گولت میزنم مثلا داری یه کارتون میبینی
میگم مامان این تموم شد بیدارم کن کارتونم 20تا30دقیقه طول میکشه .میشه یه چرتی زد
میخوایم غذا بخوریم تو چیدن سفره وجمع کردن همیشه کمک میکنی.
حتی اگه داشته باشی مورد علاقه ترین کارتو انجام بدی کمک کردن و
ترجیح میدی ومیای کمک ...
چند روز پیش خونه مادر بودیم .اقای رحیمی نوشابه خریده بود
تو گفتی :اقای رحیمی چرا نوشابه خریدی ؟
ضرر داره.وقتی هم خواستیم نهار بخوریم .فقط برنج کشیدی وحمش میگفتی نوشابه ضرر داره
وای خیلی دوست داشتی بخوری اما چون گفته بودی ضرر داره رو حرفت مونده بودی.
ولی اخرش راضیت کردیم بخوری. گفتیم یه ذره اشکال نداره
بعد از نهارم مادر به عمه زنگ زد ماجرا رو تعریف کرد.تو یادت افتاد بازم به اقای رحیمی گفتی همش
تقصیر تو بود.خیلی کار بدی کردی نوشابه خریدی.من خورشت نخوردم.
بخدا دیگه مردیم از خنده.
اخرش طفلی اقای رحیمی گفت چه اشتباهی کردم نوشابه خریدم
چند روز پیش رفته بودیم پارک .با یه خواهر برادر دوست شدی
اسم دختر ملیکا بود تو رفتی جلو گفتی اسم من دلنیاس.اسم تو چیه؟
معمولا بچه های بزرگتر پیش قدم میشن خیلی بامزه بود
ملیکا8سالش بود.
خیلی با هم بازی کردین .همش صداش میزدی میگفتی دوست من بیا.
تازه پیشنهاد بازی هم میدادی.
گفتی :بچه ها بیاین قایم موشک بازی کنیم .ولی همه قوانین بازی هم بلد نبودی.
ومعمولا بازی و خراب میکردی
دیروز بازم رفتیم پارک با یه دختر دوست شدی اسمش الناز بود.
منم رفتم رونیمکت پارک نشستم وبا بابایی بازی کردنتون ونگاه میکردیم.
همش میگفتی دوست من بیا.
صدات زدم گفتم اسم دوستت النازه .بگو الناز
تو اشتباه متوجه شدی و باصدای بلند صداش میزدی الیاس
من وبابایی مردیم از خنده
تاب بازی میکردین .اول تو مینشستی اون تورو تاب میداد .اون یه سال ونیم بزرگتر بود
تو رو تند تاب میداد اما طفلی الناز .تو خیلی نمیتونستی تندتابش بدی
وکلافه شده بود.
سرسره بازی هم بافریاد شادی پایین می اومدین .
دخمل ناز وباحالی بود.ومن واقعا از دیدن بازیتون لذت بردم.
الناز وسط بازی کردن ازت پرسید :
چطوری من وپیدا کردی ؟
تو گفتی :از اونجا رد میشدی دیدمت.
وقتی بچه ها باهم ارتباط برقرار میکنن خیلی جالب ودوست داشتنی هستن.
سال 96 همه مبارک
امیدوارم سال خوبی داشته باشین.وبهترین لحظه ها رو
با سلامتی کامل در کنار خونواده سپری کنین.
عکسها ادامه مطلب
دامن وشنل وکلاه وخودم بافتم
ادم برفی هم از بس برف نیومد خودمون ساختگی درست کردیم
اینم زله که خیلی دوست داری
سالاد اولویه هم خیلی دوست داری.البته با نون خشک
اینم تو بابایی
اینجا تو پاساز ستاره خودت گفتی اینجا ازم عکس بگیرین
اینم تو والناز خانم .البته خودت خیلی ناز بودی
عکست خوب نشده