17ماهگی دخمل طلا
سلام به روی ماهت عزیزدلم
17 ماهگیت مبارک عسلم
تو بهترین وشیرین ترین وخاص ترین هدیه ای هستی که خدا به من وبابات داده
عزیزم اینو بدون که عاشقتیم وهمه تلاشمونو واسه پیشرفت وخوشبختیت میکنیم
عزیزدلم از کارات بگم :
وقتی دفترنقاشیتو میارم که نقاشی بکشی(خط خطی) روشکم دراز میکشی وپاهاتو. میبری بالا
ویه ژست خوشکل میگیری که دیگه حرفی واسه گفتن نمی مونه وباید خورده بشی
بابایی که از بیرون میاد اگه چیزی دستش باشه با اشتیاق میری استقبالش
ولی اگه دست خالی اومده باشه انگار نه انگار که بابایی برگشته
یه طوری رفتار میکنی ادم جدی جدی فکر میکنه متوجه نشدی بابایی برگشته
البته بعد چند دقیقه میپری بغلش وحسابی دل وقلوه میگیرین
دیروز داشتی نقاشی میکشیدی بهت گفتم دستتو بذاری رو دفتر که دستتو بکشم
توهم به حرفم گوش دادی ودست نازتو کشیدم
وقتی میریم حموم بار اول که میری زیر دوش سریع میری کنار ولی دوباره میری زیرش.
عاشق حموم واب بازی هستی
وقتی میخوام برات غذا بیارم بخوری قبلش میگم مامانی گشنته ؟
تو هم میگی : ا (یعنی اره)
هر حرفی میزنم بعدش میگم باشه تو هم تایید میکنی وباسر جواب میدی
مثلا باز روپات خط خطی کرده بودی گفتم مامانی رو دفتر بکش باشه
قشنگ به حرفم گوش میدی ودیگه اون کارو انجام نمیدی
امروز صبح تو اتاق کار بابایی نشسته بودم وتو خواب بودی
یه دفه دیدم اومدی پیشم بدون اینکه کوچیکترین سروصدایی کنی دیگه واقعا دوست داشتم
بخورمت واین کارو کردم
شبها از خوابیدن بیزاری وتا بابایی میگه چرا نمیخوابی سریع گریه میکنی
حتی اگه مخاطبش من باشم وداشته باشه به من بگه این دخمل چرانمی خوابه
والبته لحنشم اروم باشه شما بازم گریه میکنی
امروز ظهر تو اتاق داشتی بازی میکردی یه لحظه رفتم تو اشپزخونه وبرگشتم
دیدم دلنیا نیس خدایا کجا رفته تا اینکه زیر تختشو نگاه کردم دیدم رفته اون زیر وداره میخنده
عکسشم میذارم ولی کیفیتش خوب نیس
امروزم با مادرجونت داشتی تلفنی حرف میزدی
بخدا مث ادم بزرگا
یه لحظه دیدم داری باسر حرفشو تایید میکنی
الهی فدات بشم از پشت تلفنم حرفامونو میفهمی
چون بابایی یه بار گفت وقتی چیزی میگی سر تکون میده چون خودتم سرتکون میدی
کار تو رو تکرار میکنه ولی امروز که بدون اینکه تصویرشو ببینی عکس العمل نشون دادی
بهم ثابت شد نفسم
عزیزم یه چیزی بگم این کارای مختلفتو تو فاصله 2روز قبل از 17ماهگیت نوشتم
مثلا یه قسمتیشو صبح قسمتیشو شب
چون هم یه چیزی یادم میره بعدا یادم میفته میام مینویسم
بعضی مطالبم میبینی همون لحظه شیرین کاری میکنی سریع میام مینویسم
مث همین الان که داشتم مینوشتم تو هم داشتی تلویزیون نگاه میکردی
اومدم نگاه کردم دراز کشیده بودی فکر کردم فیلم میبینی
صورت ماهتو نگاه کردم دیدم خوابی
الهی فدات بشم همه کسم
خدایا جونم شکرت واسه این فرشته کوچولوی دوست داشتنی وناز
عکسها در ادامه مطلب
چند روز پیش رفته بودیم قم
عزیزم اولین بار بود که رفتی زیارت حضرت معصومه
اینجا رو لیوان نشستی
قبل اینکه بشینی گفتم خدایا میخواد چیکار کنه
خیلی بامزه بود
زاغ سیاه باباییو چوب میزنی
البته بگم که بابایی سرش تو گوشیه گذاشتم تو قاب نیفتاده
اینجام وقتی رفته بودی زیر تخت
عکس پایینم وقتی فکر میکردم تلویزون نگاه میکنی اومدم دیدم خوابی
فدای صورت ماهت بشم
این لباس خوشکلم مادرجون واست دوخته دست گلش درد نکنه
خیلی خوشکلتر از لباسای حاضری که خریدی
فدای اون پاهای کوچولو ونازت بشم
وقتی هم بخوای نقاشی بکشی یا با گوشی کار کنی اینطوری دراز میکشی
12/11/1393