33ماهگی تا3سال و3ماهگی دلنیا
به نام خدای زیبایی ها
سلام دختر عزیزتر از جانم
با غیبت خیلی طولانی دوباره اومدم تا خاطراتتو ثبت کنم
امیدوارم وقتی این خاطراتو میخونی حالت خوب باشه ولبخند به لب داشته باشی
عزیزم تو تاریخ 28 خرداد 95به سمت استان مرکزی اسباب کشی کردیم
چون جابجایی از شهری به شهردیگه واقعا سخت وهزینه بره
وبایدیه تصمیم هوشمندانه گرفت وهمه جوانب وباید در نظر گرفت
من با اینکه داشتم میرفتم پیش بابام اینا خوشحال بودم
ولی نگران هم بودم
البته انتخاب این تصمیم با بابا بود
یه سری مسائل هم هست که صلاح نمیدونم تو وبت بنویسم
اونجا شرایط خوبی نداشتیم
وتنها مزیتش نزدیکی من به خونوادم بود.
واز همه مهم تر مادرم که نیاز به مراقبت مداوم داشت
تو این مدت خیلی به هم وابسته شدیم
روز عید فطر من وتو فاطمه وبابا رفتیم نماز عید فطر خیلی باصفا بود
24 تیر هم عروسی عمه مهسا بود
22مردادم روز جهانی چپ دستها
که فکر کنم دخترگلم چپ دسته
چون همه کاراتو با دست چپ انجام میدی منظورم نوشن وغذا خوردن و...
البته دایی شهاب جونم چپ دسته وخیلی دوست دارم از لحاظ هوش واستعداد
به دایی شهاب رفته باشی
از حرف زدنت بگم :
چیزی بهت میدیم خیلی مودبانه تشکرمیکنی
میگی متشکرم
یه بار رفتی تو اتاق دیدی بابا خوابه .اومدی بیرون
گفتی متاسفم بابا خوابیده
4داستان بلدی البته چون فقط 4تا برات گفتم والا بیشتر بلد بودی
قوه تخیلتم بالاست واز خودت قصه میگی
استعدادت تو نقاشی قصه پردازی و ورزش عالیه
وامیدوارم بتونم تک تک استعداداتو پرورش بدم
راستی کار کردنت با کامپیوتر وموس عالیه
خاموش روشن کردن .اوردن بازیها و...
27 مردادم هشتمین سالگرد عقد من وبابا بودبدون جشن
حتی 13 شهریورم که تولدت بود متاسفانه نشد تولد بگیریم
فقط لباس پوشیدی و بافاطمه عکس گرفتیم ورقصیدین
من تو دلم شرمنده وناراحت بودم
اما شما بچه ها که این چیزارو نمیدونین وبایه شکلاتم شاد میشین
خیلی بهتون خوش گذشت
23 شهریورم عروسی دایی بابا بود
30 شهریورم دایی شهرام با یه ماه خوندن اونم روزی یه ساعت
تونست رشته زبان روزانه قبول شه زبان و 80 زده بود عالی بود
31 شهریورم فاطمه پیش دبستانی ثبت نام کرد
روز اول که مامانها در کلاس حضور داشتن
خانم معلم از بچه ها میخواست یکی یکی برن پایین وخودشونو معرفی کنن
بعضیا خجالتی بودن یا صداشون خیلی اروم بود یا به زور میرفتن پایین
اما فاطمه هنوز نوبتش نشده بودگفت خاله برم ومن خوشحال بودم
رفت پایین وباصدای رسا وشیوا اسم وفامیلشو گفت
خانم معلم خیلی خوشش اومد
بغل دستی فاطمه اسمش باران بود
یه دوقلو هم داشتن که خودشونو معرفی کردن
بعدش باران بلند شد وگفت خانم اجازه من وفاطمه هم دوقلو هستیم
خانم معلم باورش شده بود همه مامانا زدن زیر خنده
خیلی بامزه بود واین همه صمیمت تو چند دقیقه که خودشو بافاطمه
دوقلو بدونه واقعا جالب بود
روز عاشورا مادر حاش بد شد.البته رفتیم هیئت بعدش که رفتیم خونه این اتفاق افتاد
خیلی لحظات سختی بود
بیچاره خاله فرشته هم خیلی اذیت شد
30 مهر بابا دوباره تصمیم گرفت برگرده یزد
ومن تو اون شرایط که مامان دوباره دچار سکته شده بود
وخاله فرشته دست تنها بودمثل کابوس بود که تنهاشون بذارم
اما بابا اجازه نداد بمونم اینم بخاطر این بود 4ماهی که اونجا بودیم بیشتر به مادرم میرسیدم
البته بابا هم بیشترش یا کرمانشاه بود یا یزد
ومن چاره ای نداشتم
امروز 2ابان ومامان هنوز حالش خوب نشده
یه کار پیدا کردم تو شرکت مهندس عبدی
محیط کار وپرسنل واقعا عالی بود ولی خب من اصلا تجربه کاری نداشتم
کامپیوترم هم قوی نبود یه هفته بیشتر نرفتم
البته اونا مخالفتی نداشتن خودم دیدم ادامه کار پیشرفتی نداره
فقط خوب بود با محیط کار اشنا شدم
30 ابان اربعین بود مامان هادی عدس پلو نذری داشت
عمه مهسا ومادر یه پالتو خشکل برات خریدن
البته عمه مهسا یه دست لباس هم برات خرید
4اذرم برف اومد وخیلی هوا سرد شد
تو خیلی دوست داشتی ادم برفی درست کنی اما رو زمین
خیلی جمع نشد وزود اب شد
20 اذر مادر باز حالش بد شد این بار تشنج کرد وخونریزی مغزی
الان بیمارستان ای سی یو بستریه
خودت خودت کمکمون کن
خودت شادی وبه زندگیمون برگردون
من یه چشمم اشکه یه چشمم خون
واسه مامانم که نموتونم پیشش باشم
خدایا خودت همه مریضارو شفا بده
مامانم هم سلامتیشو به دست بیاره
دوستان تو رو خدابراش دعا کنین
عزیزم ایشالله تو پست بعدی خبر سلامتی مامان وبنویسم
در ادامه هم عکساتو میذارم
راستی از دوستایی که به یادمون بودن واقعا ممنونم
وشرمنده یه دفه رفتیم بی خبر
فعلا بخاطر حال روحیم ونگرانیم بخاطر مادر نمیتوتنبیم بهتون سربزنم
ایشالله خبربهبودی مامانم بیاد میام پیشتون
این نقاشی های خشکل وفاطمه جون کشیده البته اینا مال قبل از پیش دبستانیه
الان خیلی عالی تر شده
افرین خواهرزاده قشنگم
رنگ امیزیش فوق العادس.ماشالله
اینجا خودشو مامان بابا شو کشیده
من وبابای دلنیا ودلنیا واونی که بغل منه داداش دلنیا
البته اینو خودشون گفتن
اینم ماکت معماری والبته فوق العاده دایی شهابه
ماشالله داداش هنرمندم
اینم روز عید فطره
اینم دلنیا جون بامدادشمعی این اشکال ودرست کرده
برام جالب بود
نقاشی پایین ودلنیا کشیده :
خوشحاله خودشه
نگرانه منم
بی تفاوته باباشه
اینم واقعا جالب بود
این خروس وفاطمه کشیده فوق العادس
نقاشی های دلنیا:
فیل
قایق
هواپیما
کنترل تلویزیون ودرخت
اشکال زیر وخودت با کامپیوتر کشیدی